مرکّب از: بی + نور، بی فروغ، (آنندراج)، بدون روشنی، (ناظم الاطباء)، که نور ندارد: بسوزد بدوزد دل و دست دانا به بی خیر خارش به بی نور نارش، ناصرخسرو، این تیره و بی نور تن امروز بجانست آراسته چون باغ به نیسان و به آذار، ناصرخسرو، خمیده گشت وسست شد آن قامت چو سرو بی نور ماند و در شب شد آن طلعت هژیر، ناصرخسرو، شمس بی نور و خواجۀ بی اصل چند از این دفع گرم و وعده سرد، انوری، شب ندیدی رنگ کان بی نوربود رنگ چبود مهرۀ کور و کبود، مولوی، - بی نور کردن، نور بردن، محو روشنایی کردن، فرونشاندن چراغ و خاموش کردن، (ناظم الاطباء)، ، نابینا و کور، (ناظم الاطباء)، (در تداول فارسی زبانان از عامه) که کاری از دستش برنیاید، که کمک بکسان و دوستان نکند یا نتواند، که فائدتی هیچگاه بر وجود او مترتب نبود، که بر کسان و آشنایان هیچ نوع ثمری نبخشد، (یادداشت مؤلف)، بی مصرف و بی عرضه، (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
مُرَکَّب اَز: بی + نور، بی فروغ، (آنندراج)، بدون روشنی، (ناظم الاطباء)، که نور ندارد: بسوزد بدوزد دل و دست دانا به بی خیر خارش به بی نور نارش، ناصرخسرو، این تیره و بی نور تن امروز بجانست آراسته چون باغ به نیسان و به آذار، ناصرخسرو، خمیده گشت وسست شد آن قامت چو سرو بی نور ماند و در شب شد آن طلعت هژیر، ناصرخسرو، شمس بی نور و خواجۀ بی اصل چند از این دفع گرم و وعده سرد، انوری، شب ندیدی رنگ کان بی نوربود رنگ چبود مهرۀ کور و کبود، مولوی، - بی نور کردن، نور بردن، محو روشنایی کردن، فرونشاندن چراغ و خاموش کردن، (ناظم الاطباء)، ، نابینا و کور، (ناظم الاطباء)، (در تداول فارسی زبانان از عامه) که کاری از دستش برنیاید، که کمک بکسان و دوستان نکند یا نتواند، که فائدتی هیچگاه بر وجود او مترتب نبود، که بر کسان و آشنایان هیچ نوع ثمری نبخشد، (یادداشت مؤلف)، بی مصرف و بی عرضه، (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)